باچمدانی درباد

ساخت وبلاگ
دلتنگم که بنویسم بنویسم و پاک کنم و دوباره و صدباره بنویسم اما انگار ورق برگشته من دیگه اون ادم سابق نیستم اپشن نوشتنم رو از دست دادم و نوشتن هم درست به اندازه ی درست زندگی کردن سخته. به این فکر کردم که شاید بشه مدتی رو خاطره نویسی کرد. از وقتی دانشجو شدم خارج از حیطه ی طبیعت گردی و زندگی تکراریم شاید چیزی برای نوشتن پیدا بشه. شاید از روزمرگی نوشتن هم بتونه تسکین دردی بشه یه چیزهایی از روح آدم کنده بشه برای نوشتن یه شروع دوباره باشه .بتونم خوده توانای نوشتنم رو لابلای مشغله هایی که برای خودم ساختم پیدا کنم از ته صندوق بیرون بکشم ببینم چطوریاست؟؟ تا خورده و عطر زده و مرتبه یا مچاله و چروکیده ست؟ وقتی شروع کردم به تایپ خط اول تصمیم گرفتم یکسره بنویسم بدون علامت و ویرگول و بقیه فقط گاهی نقطه بزارم حتی آ رو فقط بنویسم ا علامت سوالش ناخوداگاه اضافه شد. اگر دوسال قبل بود حتما سعی می کردم که درست و صحیح بنویسم که حداقل دکتر توی نظراتم هزارتا غلط املایی و تایپی و ادبی ازم نگیره اما الان گمون نکنم خواننده ای مونده باشه جز آلن که بهش پیام میدم و میگم اپدیتم و اونم بعد اینهمه وقت میاد و یه همچین چیز بی معنی ای رو میخونه و خدا میدونه که چی میگه.....نمیدونم خاطره نوشتن چطوره سالهاست که جز توی دفتر چه ی طبیعتم که مال ثبت ردپاها و رکوردهای پرنده هام و خزندگانمه چیزی ننوشتم مثلا یه گوشه ای می نویسم چه روز فاجعه ای!!! و زیرش نوشته سنگ چشم پشت سرخ نر.... زردپره ی مزرعه...سهره های سینه سرخ روی بوته ی تنگرس. بنظر خیلی ها پرنده و خزنده نگری یه کار مسخره و بی هدفه و خب اینا نمی تونن واسه نوشتن تو جایی جز همون دفترچه ی خودشون جالب باشن. اینکه دانشجو شدم رو هم که گفتم. نمیدونم چطور ارزوی چندین ساله باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 16:27

بعد نماز صبح زدم بیرون، هوای اول صبح که هیچ انتظار نداشتم خنک باشه اتفاقا خیلی هم خنک بود. از بهمن که غرفه دار دانشگاه تو نمایشگاه بین المللی بودم دیگه پیش نیومده بود که اون طرفی برم. چمرانِ خلوت و بی آر تی خلوت تر که همون چنتا دونه مسافرشم چرت میزدن بر عکس زمستون بود که اتوبوس تا خرخره پر بود، به محض تموم شدن نواب و وارد شدن به چمران میشد دونه های برف و به وضوح دید که برامون مرز شمال و جنوب تهران و جدا می کرد و راننده که تو جیغ جیغ مسافرا در آرامش کامل واسمون نازی نازکن میذاشت..من از اون آدمام که هنوز یه سری از اخلاقای کودکیش و حفظ کرده و چنان سفت و سخت ازشون پاسداری میکنه که انگار اگر نباشن یه زنجیر طویل و محکمی قراره بشکنه و هویتش و با خودش ببره به اعماق زمین، از اون آدمام که عین بچگیش بازم راهی و میره که بقیه نمیرن، هیچوقت نمایشگاه و از ایستگاه نمایشگاه نرفتم، یه راه جنگلی بیراهه ای داره که باید بزور از لای شمشادای لب پیاده رو خودت و گربه وار رد کنی و بهش برسی، خیس و گلی و یخ زده ست..... رفتم تو حال و هوای زمستونای نمایشگاه بین المللی، فراموش کردم که قرار نیست از اون روزا بنویسم..ایستگاه نمایشگاه پیاده شدم و پل و به سمت چپ رد کردم، هيچ فکر نمی کردم رسیدن به درکه انقد بهم نزدیک باشه و من چه پیچ و خم هایی رو می گذروندم که بهش برسم!!چمران و که به راست خارج بشی و یکمی تو کوچه های هشترودی پیاده بری میرسی به ایستگاه درکه!مرضیه درکه زندگی میکنه، تو خونه ی اجدادی مادرش، تک و تنها، دوست اینترنتیه که شده رفیق گرمابه و گلستان و با اینکه ۷سال ازم کوچیکتره اما باهام راحته، لیدر طبیعت گردیه و من براش مربی پرنده هام، اولین دیدارمون وقتی بود که بردمش تالاب صالحیه ، دومیش روزی بود که دورب باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 16:27

محبوب من شما در انتهای بهار روییده اید اما شبیه تابستانید.بوی گندمزار می دهید،رنگتان مانند پهنای دشت که زیر آسمان پهن شده، رو به آفتاب می‌زند. تنتان ظهرِ بی سایه،نگاهتان ابرهای تکه تکه اش، حرفهایتان آواز دوردست چوپانی در باد،خاطرتان نان سفره اش است.شما که خسته اید انگار دشت به غروب رسیده،خستگیتان دستهایِ کشاورزیست که بوی زردآلو می‌دهد، خنده های پدرید، گریه های مادر،تابستانِ خانه ی ما شمایید.دشتِ گندمزارمان،آوازمان،خستگی هایمان،پدر و مادرمان،تمامِ ما در انتهای بهار روییده.۲۵خرداد باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 16:27

من در خواب زمستانی نبودم، اما بهار شده است، تعطیلات اولش را بدون پرتقال های توی کاغذ پیچیده و آجیل های ارزان پراز نخودچی گذرانده، حتی بدون ما که تا مهمان می آید توی اتاق می دویم و خودمان را به نبودن م باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1400 ساعت: 16:51

می نویسم که تو را بخوانم، تو ,نقطه و خط در زیر و زبر این سطرهای اتفاقی ,شبیه باد در میان بوته های جارو, هر غروب که وقت به خانه برگشتن است و باید عطر تو را در خوابِش و خاستن بوته های وحشی دشت بگذارم و باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 15:05

باد آهسته ای که گاهی علف ها را خم می کرد و گوشهایش را نوازش میداد, اینجا در بالای تپه شدید تر بود.همانطور که رنگ آسمان هم از اینجا تند تر و توده های سفید و خاکستری ابر,فشرده تر دیده می شدند.روباه رو ب باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 15:05

چیزی روی دستهای تو سنگینی کرد که خواستی و برف شد,آسمان سفید روز را دنیای وارونه ای کرد,شب را تا خود صبح بارید,من نه توی کوچه ام نه توی حیاط نه حتی پشت پنجره,خوابیده ام,توی همان اتاق که پرده اش را  کیپ باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 20:26

خلیج عدن را دیده ای؟,آن صبح گاهان فرو رفته در روشنایی و مه که کشتی های صید صدف را از باب المندب روانه ی دریای سرخ میکند.پیکرهای سنگین بی بادبان,سکوت ساحل و بوی اقیانوس.بیا با دست های گره شده بر زانو ر باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 20:26

وقتى نيستى چگونه اش مهم نيست, هر طور که نبودنت را خوب بشود احساس کرد و هر جايى که مردها وقتى قرار است نباشند مى ايستند يا مى نشينند يا دراز مى کشند... بمان و مثل روزهاى عجول پاييز باد و باران و ابر و باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 57 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 1:48

پیرمردمثل همیشه  توی باغ یونجه اش است.بیشتر وقتها از پنجره ی کلاس یا نرده های در حیاط می بینمش .تعطیل که شدیم باز همانجاست. دست از سر راه ابی که از صبح بارها بیلش را به سنگ و چیلش کشیده برمی دارد و تم باچمدانی درباد...ادامه مطلب
ما را در سایت باچمدانی درباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1withluggagesinwind9 بازدید : 70 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 1:48